آمار محسن اردستانی رستمی - مبارز(یک بچّه مسلمان)
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مبارز(یک بچّه مسلمان)

برای فرار از اوهام گناه!

چهارشنبه 89 تیر 9 ساعت 1:41 صبح

داشتم سخنرانی آقای دولابی را گوش می کردم، ایشان من باب اینکه در هنگام انجام عبادت احتمال دارد انسان دچار یک سری افکار آلوده و وابسته به گناه بشود. آدم خوب است که آن موقع اخم کند، بصورت ظاهری، چون این ها اوهام است و این اخم آن ها را ان شاء الله از بین می برد.

التماس دعا( مبارز، یک بچّه مسلمان)

نکات المبارزیه فی کلام بچّه مسلمون!

+ یکی از بچّه های دانشگاه بصورت اس ام اسی برای حج خدا حافظی کرد...سلام می روم با دلی پر امید؟ مقصدم کجاست؟ مسجدی ز نور، خانه خدا! ان شاء الله جمعه عازم عمره دانشجویی ام. اگر بدی دیدید که حتماً دیدید حلال کنید التماس دعای خیر م...

+ یکی دیگر از بچّه های دانشگاه یک اس ام اس عجیب تر داد:...سلام دوست عزیز تو نفر ول نیستی برای حل یک مشکل هر چقدر می تونی به این شماره حساب واریز کن . نیت کن خدا می رسونه التماس دعا....بانک تجارت شماره حساب 3332551697


نوشته شده توسط : محسن اردستانی رستمی

نظرات دیگران [ نظر]


رضا زاده اگر بازیگر یا خواننده بودی....

چهارشنبه 89 تیر 9 ساعت 1:41 صبح

همه ورزشکاران سنگین وزن وزنه می زنند...از حسین سنگین تر هم هست..اما...وقتی می ره وزنه بزنه ذکر یا اباالفضل با دل آدم بد جوری بازی می کنه...!!! 

همه وزنه برداران که آدم از  قیافه شان می ترسد، آهشان بالا می رود که تو وزنه می زنی؟

جتی غربی ها هم اذعان دارند برخلاف هیکلت قیافه ی دوست داشتنی داری؟ چون تو وقف ابالفضلی، علمداری تو محرم، عاشق ولایتی...!!!

اما حسین جان! تو اگر بازیگر یا خواننده بودی بیشتر از اینها بهت می رسیدند...

امّا تو هیچ وقت بازیگر و خواننده نمی شی...

می دونی چرا؟

چون بازیگر خاکی نیست، و تو هستی....تو هئیتا نمی رن، اما تو علمداری....چون اسم قرتی می خواد و تو نداری، چون تو حسین رضا زاده ای و آنها نیستند....

دلم همیشه برا یا ابالفضلا روی صحنه تنگ میشه....

التماس دعا (مبارز، یک بچّه مسلمان)


نوشته شده توسط : محسن اردستانی رستمی

نظرات دیگران [ نظر]


اس ام اس(پیامک) امام زمان عج

چهارشنبه 89 تیر 9 ساعت 1:41 صبح

بیا که جاده قلبمان را پاییز گرفته

و چشم انتظار بهاریم

بیا که در سختی انتظارت

 در سرخی غروب بر جاده پر درد انتظار غمگین نشسته ایم.

 

التماس دعا (مبارز، یک بچّه مسلمان)


نوشته شده توسط : محسن اردستانی رستمی

نظرات دیگران [ نظر]


بعضی نگاه کردند...بعضی خندیدند...

چهارشنبه 89 تیر 9 ساعت 1:40 صبح

گفت: برید کشتی بسازید، خدا با ماست

بعضی نگاه کردند...بعضی خندیدند...

گفت: شادی روح امام و شهداء صلوات

بعضی نگاه کردند...بعضی خندیدند...

گفت: سربازان من توی گهواره اند

بعضی نگاه کردند...بعضی خندیدند...

گفت: یه روزی انتقام سیلی زهرا رو می گیریم...

بعضی نگاه کردند...بعضی خندیدند...

گفت: فان حزب الله هم الغالبون

بعضی نگاه کردند...بعضی خندیدند...

گفت: عشقمون ولایت فقیه امام و آقاست...

بعضی نگاه کردند...بعضی خندیدند...

گفت: ما مرگ را در بغل گرفتیم!

بعضی نگاه کردند...بعضی خندیدند...

گفت: شیمایی ام، خون بالا می یارم..

بعضی نگاه کردند...بعضی خندیدند...

گفت: کجا رفت خون شهداء...

بعضی نگاه کردند...بعضی خندیدند...

گفت: شوروری هم میره...

بعضی نگاه کردند...بعضی خندیدند...

گفت: مبارزم! بچه مسلمون!

بعضی نگاه کردند...بعضی خندیدند...

گفت: آقا اومد....

ما شروع کردیم به خندیدن

التماس دعا مبارز( یک بچّه مسلمان


نوشته شده توسط : محسن اردستانی رستمی

نظرات دیگران [ نظر]


دعوا کردم!!!

چهارشنبه 89 تیر 9 ساعت 1:39 صبح

مترو میرداماد...

ساعت ده و اندی...

جوانکی با شلوار لی و موهای برق گرفته( یکی نمی گه بابا برق بخاطر اینا قطع میشه) شروع کرد...داد زدن...

نیم ساعته وایسادم...هی اتوبوس های بلیطی می یاد و خالی میره...

می دانستم یواش یواش غضبش اوج می گیره...

همش تقصیر فلانیه...یک خانمی هم تایید می کرد؟؟!!!

یک دفعه رفت تو فاز رهبری و روحانیت...فحش می داد مثل.... ..... ..... .....!!!

قاطی کردم...گفتم: درست صحبت کن!

گفت: از قایفت معلومه برات پول داره که ریش می گذاری؟ واگرنه بقیه به من اعتراض می کردند

همه مردم دورمان جمع شدند....

گفتم: نه غیرت دارم...گفت: غیرت داشتی نمی گذاشتی ناموستون را امنیت اجتماعی بگیره...

گفتم: اگر غیرت داشتند این طوری نمی آمدند بیرون!

یا اون در رفت و یا صحنه را ترک کرد...

دو سه تا پیرمرد آمدند و گفتند خودتو ناراحت نکن ما هم نماز می خوانیم! انگار شده بودم نماینده اتوبوس رانی...

البته دیر آمدن درست بود و من هم تاکید کردم و گفتم اگر برای من داشت فقط 5/2 ساعت راه نمی رفتم برای کار! آن خانومه آمد گفت: ناراحت نشو پسرم اون حتماً صبح یک چای چیزی خورده( انگاره ما بقلمون می خوریم)

یک جوانی که انگار داشت گریه اش در می آمد رو به من کرد و گفت: تو دیگه حرف نزن! شدیم نماینده تام الختیار اتوبوسرانی...

التماس دعا( مبارز، یک بچّه مسلمان)


نوشته شده توسط : محسن اردستانی رستمی

نظرات دیگران [ نظر]


<   <<   31   32   33   34   35   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

دوریش
تناقض راه شهدا و جنبش سبز
گروه یوتوبی-عملیات شهید حسین غلام کبیری
همکاری در گروه یوتوبی
تو برای خدا کار نمی کنی...
[عناوین آرشیوشده]


Google

در این وبلاگ
در کل اینترنت
وبلاگ-کلیپ موبایل مبارز